ياشاسين شاهين دژ
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:54 ::  نويسنده : علي
 
 

جعفر خامنه‌ای

میرزا جعفر خامنه‌ای
زادروز ۱۲۶۶ شمسی
خامنه
ملیت ایرانی
پیشه شاعر
نقش‌های برجسته اولین شاعر نوپرداز تاریخ ادبیات ایران
والدین حاج شیخ علی اکبر خامنه ای

میرزا جعفر خامنه‌ای، یکی از افراد روشنفکر و آزادیخواه و مبازر آذربایجان که زبان فرانسوی را پنهان از پدر متعصب خود، آموخته و به ادبیات نوین ترکان عثمانی نیز آشنایی داشت، پیش از سال ۱۳۳۲ هجری قمری، در حدود سال ۱۲۹۲ شمسی از شکل معمول اشعار فارسی عدول کرده و فطعه‌های بی امضاء با قافیه‌بندی جدید و بی سابقه و مضمونهای نسبتا تازه انتشار می‌داد یکی از این قطعه‌ها که ادوارد براون در تالیف خود « تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران نو» نقل کرده است، چنین است:

به وطن

هر روز به یک منظر خونین به در آیی   هر دم متجلی تو به یک جلوه جانسوز
از سوز غمت مرغ دلم هر شب و هر روز   با نغمه تو تازه کند نوحه سرایی
ای طلعت افسرده و ای صورت مجروح   آماج سیوف ستم، آه‌ای وطن زار
هر سو نگرم خیمه زده لشکر اندوه   محصور عدو مانده تو چون نقطه پرگار
محصور عدو، یا خود اگر راست بگویم   ای شیر، زبون کرده تو را روبه ترسو
شمشیر جفا آخته روی تو زهر سو   تا چند بخوابی؟ بگشا چشم خود از هم
برخیز یکی صولت شیرانه نشان ده   یا جان بستان یا که در این معرکه جان ده

قطعه دیگری نیز از جعفر خامنه ای ابتدا در سال ۱۳۳۴ ه.ق در یکی از جراید تهران و بعد در شماره نوروزی روزنامه تجدد تبریز به تاریخ ۱۳ جمادی الاخر ۱۳۳۵ ه.ق درج شده است:

به قرن بیستم

ای بیستمین عصر جفا پرور منحوس   ای آب ده وحشت و تماثیل فجایع
برتاب زما آن رخ آلوده به کابوس   ساعات سیاحت همه لبریز فضائل
دیدار تو مدهشتر از انقاض مقابر   شالوده ات از آتش و پیرانه ات از خون
هر آن تو با ماتم صد عائله مشحون   از جور تو بنیان سعادت شد بایر
ز این مذبح خونین که به گیتی شده برپا   روح مدنیت شده آزده و مجروح
خونها که به هر ناحیه ناحق شده مسفوخ   برناحیه عصر هنر لکه سودا…
نفرین به تو، ای عصر فریبنده و غدار   لعنت به تو، ای خصم بشر، دشمن عمران
ای بوم، فروکش نفس، ای داعی خسران   زاین پس مشو اندر پی ویرانه آثار
آنروز که زادی، چه نویدی که ندادی؟   امروز که رستی، تو زخون یکسره مستی
زین سان که تو ره بسپری، ای آفت هستی   فردا به وجود آری یک تل رمادی…

جعفر خامنه ای که می توان او را اولین شاعر نوپرداز تاریخ ادبیات ایران دانست، سالها پیش از نیما یوشیج این اشعار را به سبک نو سروده و به قول روزنامه تجدد سد سدید محافظه کاری را در عالم ادبیات و شعر شکسته است.

جعفر خامنه ای پسر حاج شیخ علی اکبر خامنه ای از بازرگانان خوش نام تبریز بود. وی در سال ۱۳۰۴ ه.ق برابر با سال ۱۲۶۶ شمسی در شهر تبریز بدنیا آمد و در آنجا تحصیل کرد. اشعار پرشور او در «حبل‌المتین» و «»و «» و«شمس» و بعدها در مجله دانشکده منتشر می شد.

جعفر خامنه ای علاوه بر اینکه ادیب و شاعر بود، مشروطه خواه و مرد سیاست هم بوده بطوریکه احمد کسروی در کتاب زندگانی من او را یکی از دوستان شیخ محمد خیابانی معرفی می‌کند و اضافه می‌کند که جعفر خامنه ای بود که او را با شیخ محمد خیابانی آشنا کرده است: «یکی از دوستانی که پیدا کردم آقای و دیگری ، و دیگری میرزا جعفر آقا خامنه ای می بود . در همان روز شادروان خیابانی که پس از بهم خوردن دار الشورا از تهران به قفقاز رفته بود به تبریز درآمد . به میانجیگری آقایان صفوت و خامنه ای با او نیز آشنایی یافتم. اینان نیز گاهی به نشستهای ما آمدندی، بسیار شبها نیز در خانه (پدر میرزا جعفر آقا) فراهم آمدیمی، این حاج شیخ یکی از بازرگانان بسیار نیکوکار تبریز می بود در تاریخ مشروطه یاد او کرده شده، میرزا جعفر آقا جوانی با دانش می بود که شعر نیز می سرود.

احمد کسروی در هم از جعفر خامنه ای بعنوان مترجم یاد کرده می نویسد: «به سال ۱۲۸۵ شمسی که مظفرالدین شاه مشروطه را داد دبستان را رواج بسیار یافته، کمتر شهری بود که یک یا دو دبستان یا بیشتر در آن نباشد دلبستگی مردم به اینها به جایی رسید که کار به قضاوت اندیشی رسید، و بسیاری از ایشان چنین پنداشتند که تنها چاره دردهای کشور همان دبستان است، و چون جوانانی از آن بیرون آیند همه درماندگی‌ها از میان خواهد برخاست. هر زمان که جشنی می گرفتند آگهی از آن در روزنامه‌ها می نوشتند، و شادمانیهای بی اندازه می نمودند و نویدها به خود می دادند به جایی رسید که نویسنده روزنامه «حیات» قفقاز، که خود مردی دانشمند می بود و به کارهای ایران دلبستگی نشان می داد به زبان آمد و خامه این اندیشه ایرانیان را باز نمود. (آن گفتار «حیات» را آقای جعفر خامنه ای از ترکی ترجمه کرده و در یکی از شماره‌های حبل المتین کلکته به چاپ رسیده است.»

میرزا جعفر خامنه ای با روزنامه‌های مردمی و ضد استبدادی همکاری نزدیکی داشت و با سرودن اشعار افشاگرانه و با چاپ و نشر آنها در جراید آنروز مستبدین را به شدت می کوبد « برای نمونه یکی از اشعاری را که در نکوهش و یارانش سروده و در همان روزها در روزنامه ، «ناله ملت » به چاپ رسیده و در بین توده مردم به زبانها افتاده بیتهایی را در پایین می آوریم»:

من ای خدا به تو نالم ز زاهدان ریائی   که عالمی بفریبند با قبا و ردایی
به خلق حرمت می می کنند ذکر ولی خود   زخون بی گناهان مست هر صبا و مسایی
به گاه موعظه آزار مور را نپسندند   به قتل و غارت شهری کنند حکمروایی
دهند مردم بیچاره را به پنجه جلاد   نه شرمشان زپیمبر نه بیمشان ز خدایی
بیا که خون شده جاری به جای آب به تبریز   به حکم شاه و فتوای چند شیخ کذایی
به بندگان خدا بسته کشته را معیشت   ولایتی شده مفلوک و مبتلا به گدایی
خدا که امر عبادش حواله کرده به شوری   حرام بشمرد این ابلهان ریش جنایی
بلی ز گاو مجسم محو فضیلت انسان   که آدمی نه به ریش است و نی قبا و کلایی


مصرع اول بیت آخر « بلی زگاو مجسم محو فضیلت انسان» جمله ای است که
یکی از مراجع تقلید شیعیان آنروز به نوشته. حاج میرزا حسن هنگامی که از تبریز با خشم بیرون آمده تلگرافی یا نامه ای به نجف فرستاده و در آن پس از بدگویی از مشروطه خواهان چنین گفته: (باید مشروطه مشروعه باشد). حاج شیخ در پاسخ او گفته « ای گاو مجسم مشروطه مشروعه نمی شود». این داستان آن زمان به زبانها افتاد و جعفر خامنه ای نیز در اشعارش به این صورت داخل کرد

« بلی زگاو مجسم محو فضیلت انسان۱»


صمد سرداری نیا در شماره ۳ – ۸۶ پاییز ۷۱
وارلیق در شرح حال میرزا جعفر خامنه‌ای از قول یحیی آرین پور می‌نویسد: «از شکل معمول اشعار فارسی عدول کرد و قطعه‌های بی امضاء با قافیه بندی جدید و بی سابقه ومضمون‌های نسبتاً تازه انتشار داد.» سرداری نیا می‌افزاید: وی هنگامی که این ابیات را با قافیه بندی جدید و بی سابقه می‌سرود. در سراسر ایران عنوان «شعر نو» به گوش کسی نخورده بود.


 

منبع

  1.  یحیی آرین پور، از صبا تا نیما
  • ۱. احمد کسروی، تاریخ مشروطه، چاپ دوازدهم، ص ۲۸۷ و ۷۳۳
  • جعفر خامنه ای
  • از صبا تا نیما
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:50 ::  نويسنده : علي
 
 

عباس‌آقا تبریزی

عباس‌آقا تبریزی (عباس‌آقا صراف آذربایجانی) قاتل علی اصغر اتابک (میرزا علی اصغرخان امین السلطان)در جریان جنبش مشروطه ایران.

از زندگی او چیز زیادی دانسته نیست جز آن‌که از مردم تبریز بوده، پدرش حاجی محمد نام داشته و در تهران به‌کار صرافی می‌پرداخته و در بازار تهران بسیاری او را می‌شناخته‌اند.

گویا حیدر عمو اوغلی او را برای کشتن اتابک اعظم برگزیده و آموزش داده بود.

وقتی اتابک را کشت و در محاصره افتاد، تیری هم به خود زد و درگذشت. هنگام مرگ بیست و دو ساله بود. از جیب او کارتی به دست آمد که روی آن نوشته بود:

عباس‌آقا صراف آذربایجانی عضو انجمن نمره ۴۱ فدائی ملت

از این "انجمن" نیز نشانی در نوشته‌های آن دوره نیست و احتمالاً برای ترساندن دیگر مستبدین چنین کارتی را در جیب گذاشته بود.

منابع

  • کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:37 ::  نويسنده : علي
 
 

پل قاری

پل قاری
Ghari Bridge.JPG
اطلاعات کلی
نام پل قاری
کشور Flag of Iran.svg ایران
شهرستان تبریز
اطلاعات اثر
نوع بنا پل
کاربری گذرگاه
دیرینگی اواخر قاجاریه
اطلاعات ثبتی
شمارهٔ ثبت ۲۹۲۱

پل قاری (قاری کؤرپوسی) یا پل چراغ یکی از پل‌های تاریخی و مشهور شهر تبریز می‌باشد. این پل در خیابان ثقةالاسلام و بر روی رودخانهٔ «میدان چایی» واقع شده‌است.

این پل سرستون‌های کله قوچی خود و چراغ‌های قدیمی‌اش در اواخر قاجاریه ساخته شده است و ارتباط بین بازار بزرگ و بخش شمالی شهر شامل ششگلان و شتربان را برقرار می‌سازد و شامل هشت دهنه با قوس‌های مدور است‌.

گفته می‌شود بانی این پل پیرزنی بوده‌است که هزینهٔ احداث آن را برعهده گرفته‌است و از این‌رو این معبر را پل قاری (پل پیر) نامیده‌اند.

این پل به شماره ۲۹۲۱ در تاریخ ۲۰/۹/۱۳۷۹در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده‌است.

منابع

شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:24 ::  نويسنده : علي
 
 

زینب پاشا

زینب پاشا از جمله زنان مبارزی تبریزی است که نامش در نهضت مبارزه با واگذاری امتیاز تنباکو غرورآفرین است. وی با شرکت کردن در نهضت تحریم توتون و تنباکو و در گشودن انبارهای محتکران تبریز در زمان قحطی نان پیشگام بوده است .

مقدمه

زینب معروف به «بی بی شاه زینب»، «زینب باجی»، «ده باشی زینب»، «زینب پاشا» در یکی از محلات قدیمی تبریز- عموزین الدین- در یک خانواده روستایی به دنیا آمده است. پدرش شیخ سلیمان دهقان بی چیزی بوده که مانند دیگر روستائیان به سختی روزگار می گذرانیده است.  وی نمونه ای از زن های رشید و معروف تبریز می باشد که مانند بیشتر شخصیت های تاریخی آذربایجان راه به کتاب ها نیافته و فراموش شده است. زندگی و حیات این زن شجاع در هاله ای از ابهام فرو رفته ولی به علت اهمیت قیامش؛ نام وی زنده و خودش نیز مشهور می باشد. زینب پاشا زنی تنومند و قوی هیکل بود که دو گوشه چادر خود را به کمر می بست. در آن زمان که در تبریز بیشتر خانم ها روبندی به صورت خود می زدند؛ این خانم با صورت باز و بدون روبند؛ رفت و آمد می کرده است. قبل از مشروطیت و در دوران استبداد؛ چون در ایران نظم و امنیتی وجود نداشت، لذا محتکران در تابستان غله سالانه مردم را به قیمت ارزان خریده و در انبارها نگه می داشتند و در فصل زمستان قحطی مصنوعی، به وجود آورده و کالای احتکار شده خود را به چندین برابر قیمت، به مردم فقیر و مظلوم می فروختند. تقریبا در سال ۱۳۱۳ هجری قمری و در دوره سلطنت ناصرالدین شاه این قحطی مصنوعی که توسط عده ای محتکر به وجود آمده بود، به اوج خود رسیده بود و افراد فقیر شهر در تنگنای بزرگی گرفتار شده بودند، تا جایی که قیمت یک من نان از ۱۲ شاهی به ۱۵ شاهی ترقی کرده بود. در چنین شرایط سخت اجتماعی، «زینب پاشا» چماق خود را که پوشیده از میخ و فلز بود، به دست گرفته و عده ای از زنان را به دور خود جمع کرده و بر علیه محتکران با سلاح سرد خود قیام نمود. زینب پاشا غیر از بستن بازار و حمله به مقر حکومت و سنگباران کردن آن، عده ای از بقال های محتکر و نانوایان گران فروش را نیز به زیر چماق کلفت خود انداخته بود.

علل قیام زینب پاشا

زینب پاشا پیشتاز بیداری زن ستم دیده ایرانی است. وی تقریبا یک قرن و اندی پیش، مهر سکوت تاریخ را از لب برمی دارد و برای اولین بار در تاریخ ایران با چهل نفر از شیرزنان تبریز علیه ستم پیشگان و به موازات آن علیه نابرابری های جنسی که نظام فئودالی و دیدگاه های سنتی بر زنان تحمیل کرده بود،‌ به جنگ مسلحانه و پارتیزانی دست می زند و همه را در برابر دلاوری های شگفت انگیز خود به حیرت وا می دارد. یکی از عوامل مهم جنبش زنان تبریز به رهبری زینب، ستمگری بیش از حد برخی شاهزادگان و حکام دوره قاجار در آذربایجان بود. در عرصه اجتماعی و سیاسی این دوره همچنین مشکلات و مسایل مهمی مانند «بحران نان» و «امتیاز تنباکو» نیز مطرح گردید که این دو عامل نیز از جمله مهم ترین عواملی بود که جنبش زنان تبریز به رهبری زینب پاشا را موجب گردید. یکی از بزرگترین معضلات اقتصادی- اجتماعی دوره قاجار مشکل کمبود و گرانی نان بود که زنان برای مواجهه با این معضل به پا خاستند. از جمله کارهای معروف «زینب پاشا» و یاران وی نیز حمله به انبار های احتکار غله و تقسیم آن بین فقرا و گرسنگان در شهر تبریز بوده است. از یاران نزدیک «زینب پاشا» می توان به «یوز باشی خاور»، «نایب کلثوم»، «آتلی شاه به ییم»، «فاطمه نساء»، «سلطان بیگم»، «جانی بیگم»، «خیر النسا» و «ماه بیگم» اشاره کرد.

زینب پاشا در جریان نهضت تنباکو

شهرت زینب پاشا از واقعه رژی توتون به بعد بوده است. موقعی که ناصرالدین شاه امتیاز توتون را به انگلیس ها داده بود در آذربایجان مردم از اجرای این امتیاز مانع شده بودند. در آن ایام مرحوم حاجی میرزا جواد مجتهد معروف و روحانی سیاسی که نفوذ فوق العاده داشته مریدان خود را به بازار اعزام و مردم را دعوت کرده بودند که دکاکین خود را ببندند و مردم هم اطاعت کرده بودند. پس از چند روز دولتیان مردم را مرعوب نموده و عرصه را به آنان تنگ نموده بودند در چنین روزگاری یک مرتبه عده زنان مسلح و با چادر نماز که گوشه های او را به کمر بسته بودند در بازار ظاهر شده دست به اسلحه برده و بازار را مجددا بستند. پس از این واقعه هر وقتی که ظلم و ستم حکومت جابر از حد می گذشته دسته زن ها به سرپرستی زینب پاشا خروج کرده و کانون فساد را ویران نموده و پس از آن از نظرها پنهان می شدند و کسی هم به هویت آنان پی نمی برد. سر انجام در اثر مخالفت شدید مردم، ناصرالدین شاه، مجبور به عقب نشینی شده و امتیاز تنباکو را لغو می کند، لکن مبارزه زنان تبریز و زینب پاشا کماکان بدون وقفه ادامه می یابد. زینب هر از گاهی به همراه دیگر زنان رزمجو در کوچه و بازار و محل ازدحام مردم ناگهان ظاهر می شود و مردان را به مبارزه و کندن ریشه ظلم تشجیع و تشویق می کند: «اگر شما مردان جرات ندارید جزای ستم پیشگان را کف دستشان بگذارید، اگر می ترسید که دست دزدا و غارتگران را از مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنید، چادر ما زنان را سرتان کنید و در کنج خانه بنشینید و دم از مردی و مردانگی نزنید، ما جای شما با ستمکاران می جنگیم.» سپس زینب روسری خود را به جانب مردان پرتاب می کرد و در میان بهت و حیرت حاضران از دیده ها ناپدید می شد.

بحران نان در تبریز و قیام زینب پاشا در این دوران

گرانی نان، از جمله مهم ترین و حیاتی ترین مشکل اقتصادی مردم در دوره قاجاریه بود، تا جایی که منابع تاریخی قاجار؛ به ویژه از دوران ناصری تا اواخر حکومت این سلسله، مملو از اعتراض مردم به کمبود و گرانی نان است. قحطی و خشکسالی، آزمندی و طماعی دولت مردان و متمولان، مهم ترین عامل کمبود نان بود زیرا آنها در فصل خرمن، غلات را به قیمت نازلی از روستاییان خریداری و در انبارها احتکار می کردند تا در فصل زمستان، با اتمام ذخایر آرد مردم، آن را به بهای گزاف به فروش برسانند. با این اقدام بیشتر اوقات، ضمن تشکیل صف های طویل، در جلو نانوایی ها، نان، همواره به سختی و به قیمت گران به دست مردم می رسید. زنان اغلب در اعتراض به وضع بحرانی نان پیش قدم بودند نمونه ای از این عملیات «زینب پاشا» و یارانش در قحطی اواخر دوره ناصرالدین شاه دیده شد که این قحطی در اثر احتکار گندم به وجود آمده بود؛ محتکرین، مجتهد تبریز، مباشرین، ولیعهد و حاکم تبریز بودند. زنان تصمیم به تظاهرات گرفتند. در حدود سه هزار زن چوب به دست، در بازارها به راه افتادند و کسبه را به بستن دکان و پیوستن به راهپیمایان مجبور کردند. حکومت، قشون مراغه را خبر کرد، دستور تیراندازی داده شد. در دم پنج زن و یک سید کشته شدند. در این جا روحانیت معترض هم علیه مجتهد بزرگ به زنان پیوست، و در کنسولگری روس تحصن کردند و سه یار از فرار ملائی که می خواست صحنه را ترک کند ممانعت کردند و با او به خشونت تمام رفتار نمودند. فردای همان روز تظاهرات را از سر گرفتند. این بار نیز سه زن کشته و تعدادی زخمی شدند. شعار نان تبدیل به شعار سیاسی و علیه سلطنت قاجارها شد. حکومت هراسید و بار دیگر عقب نشینی کرد.

زینب پاشا و مصادره انبار میرزا عبدالرحیم قائم مقام

یکی دیگر از عملیات مهم «زینب پاشا» و یارانش، مصادره انبار میرزا عبدالرحیم قائم مقام پیشکار وقت آذربایجان بوده است. چون تخت حکومت در تبریز خالی شده بود، قایم مقام را به عنوان والی انتخاب کردند. خودش چنین میلی نداشت ولی شانس و اقبالش وی را حکمران نمود. تا که وی والی تبریز گشت، در شهر قحطی و گرانی به وجود آمد و شهر شلوغ شد در این وضعیت نابسامان چون از مردان حرکتی دیده نشد، لذا زنان همت کرده و وارد میدان کارزار شدند. کارد به استخوان رسیده بود و چاره ای نبود، لذا زنان با خود گفتند که تا کی باید صبر کرد و از صبح تا شب جان کند، در این بین «ده باشی زینب» به بیوه زنان خبر داد که به آلت حرب مسلح شوند و به بازار «دللـه زن»  هجوم ببرند و ببینند که آیا وی می تواند «راسته بازار»  را به تعطیلی بکشاند یا نه. زینب فرمان داد و زنان چماق هایشان را آماده کردند و بازاریان از ترس، سراسر بازار را تعطیل کردند و چون جای ایستادن نبود هر کدام به کناری گریختند. چون زنان «راسته بازار» را بستند، به سوی «قاری کورپوسی (پل قاری) -که نزدیک به خانه قائم مقام بود- حرکت نمودند و چون فریاد و صداهای آنان به گوش «قائم مقام» رسید، وی که بسیار ترسیده بود و از تاراج خانه اش نگران بود، به اوباشان و مزدوران خود دستور داد تا به سوی جمعیت شلیک کنند. آن مزدوران هر کدام اسلحه ای برداشته و به بالای بام رفتند و مردم را به گلوله بستند. قتل و عام خونین ره راه افتاد و خیلی ها در خونشان غلتیدند. در این موقع به حضرت ولیعهد [مظفرالدین میرزا] خبر بردند که مردم خانه «قائم مقام» را مورد حمله قرار داده و زیر و زبر کرده اند و از گلوله و کشته شدن نیز ترسی ندارند. حضرت والا پیامی به مردم فرستاد که امروز را صبر و حوصله کنند تا خود فردا چاره کار را بیابم. و نرخ ها را دوباره عادلانه سازم. اما «زینب ده باشی» به این حرف ها گوش نداده و به جمعیت اعلان کرد که دوباره به پا خیزند و نشان بدهند که بر سر قول و قرار خود هستند.

حمله زینب پاشا و یارانش به خانه نظام العلما

گفته می شود که نظام العلما از شاه اجازه داشت که غله خود را هر وقت دلش خواست بفروشد. زینب پس از شناسایی محل انبار، نقشه حمله را از پیش آماده می کند.  و در موقع حمله «زینب باجی» چادر خود را از سر بر می دارد و از آن علمی می سازد و پیشاپیش مردم حرکت می کند، خانه و انبار انباشته از گندم نظام العلما را گرفته و به مردم گرسنه می دهد»

عاقبت زینب پاشا و یاد وی در میان مردم

آخرین خبرهایی که از زندگی و سرنوشت «زینب پاشا» در دست است به زمانی بر می گردد که او همراه با کاروانی عازم زیارت کربلا می شود وی در این وقت با آن که زنی سالخورده محسوب می گردید، اما روحیه مبارزه جویانه خود را از دست نداده بود.  «زینب باجی» با عده ای زوار به کربلا می رود و در خانقین عساکر عثمانی که برای تفتیش زوار آمده بودند، سخت گیری می کنند، «زینب باجی» از این رفتار آزرده شده و دست به عصیان می زند و دیگران را هم به دنبال خود می کشاند؛ به عساکر حمله می کند و آنها ناگزیر به فرار می شوند و این خانم با قافله به کربلا می رود.  به نوشته اکثر منابع بعد از این واقعه از «زینب پاشا» دیگر خبری به دست نیامده است به نظر می رسد که «زینب پاشا» در این آخرین سفر خود؛ جان به جان آفرین تسلیم نموده است و پیکرش نیز هیچگاه به شهرش تبریز و زادگاهش «عموزین الدین» منتقل نشده و در کربلا دفن شده است.

منابع

  1.  عبدالحسين ناهيدي آذر، 1360، (زنان ايران در جنبش مشروطه)، ص 41.
  2.  آذربايجان (روزنامه)، 27 آذر 1320، شماره 14، ص 2.
  3.  سه مبارز مشروطه، 13847، ص 133.
  4.  شرق (روزنامه)، مرداد 1384، (يادنامه شرق- ويژه انقلاب مشروطه)، ص 11.
  5.  طاهرزاده بهزاد، 1363، ص 84
  6.  زنان ایران در جنبش مشروطه، 1360، ص 43.
  7.  گزارش های «هرگون» از تبریز، اوت 1895، اسناد وزارت امور خارجه فرانسه، جلد 42. به نقل از «كتاب جمعه، سال اول، 22 اسفند 1358، صص 54- 53».
  8.  «دللـه زن»: بازار دلاله زن كوچك- بین بازار صادقیه و بازار یمنی دوز و شریف العلما واقع است و در قدیم مركز تولید ظروف مسی و اقسام سماور بوده ولی اكنون به تجارت قالی و كناره و دست باف عشایری چون گلیم و ورنی و جاجیم اختصاص یافته است.
  9.  راسته بازار جدید از بزرگترین و كامل ترین و پررونق ترین بازارهای تبریز از نقطه نظر تنوع مشاغل و فروشندگان و مغازه داران در بین دیگر بازارهای این شهر می باشد در راسته بازار جدید تعداد (10 سرای) (8 تیمچه) (5 دالان) و (8 بازار كوچك وابسته) وجود دارد. «خاماچی، 1375، همان صص 276- 275».
  10.  عبدالحسین ناهیدی آذر، 1384، ص 148.‌
  11.  جهان زن (مجله)، دوره جدید، سال اول، شماره 3، دهم آبان 1358، ص 13
  12.  بایا (ماهنامه)، سال اول، شماره 1 و 2 فروردین و اردیبهشت 1378 (زینب پاشا: نماد مبارزه مردم آذربایجان علیه ظلم، ص 96».
  13.  جهان زنان (مجله) دوره جدید، سال اول، شماره 3 دهم آبان 1358، ص 13.
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:13 ::  نويسنده : علي
 
 

زین‌العابدین مراغه‌ای

زین‌العابدین مراغه‌ای (۱۲۵۵-۱۳۲۸ ه.ق) از آزادی‌خواهان دوره مشروطه ایران و نویسنده کتاب سیاحتنامه ابراهیم‌بیگ است.

زین العابدین در سال ۱۲۵۵ هـ .ق، به دنیا آمد، پدرش مشهدی علی، از اهالی ساوجبلاغ مکری بود و در مراغه تجارت می‌کرد. در هشت سالگی به دبستان رفت و مختصر سوادی اندوخت و در شانزده سالگی به حجرهٔ پدر آمد و در بیست سالگی به اردبیل رفت و از آن هنگام در اردبیل و مراغه به قول خود «بنای اعیانی گذاشت و اسب نوکر و تفنگدار فراهم آورد و از ادای مالیات هم گردن پیچید و زدن راهدار و فحاشی به میزان آقاسی و کدخدا و فراش را یکی از افتخارات خود قرار داد.» بدین قرار «قولچوماقی دامنگیرش شده مداخل یک مخارج نوزده و بیست، نه روزنامه صحیح و نه حساب و کتاب معین» بالاخره پریشانی از هر جهت روی آورد و زندگانی در ایران برای او سخت دشوار شد و ناچار با برادر دیگر خود ترک یار و دیار گفته با اندک مایه‌ای که داشت مانند بسیاری از تجار ورشکسته آن زمان عازم قفقاز شد و در شهر تفلیس، مرکز گرجستان، که در آن اوان کسی از ایرانیان در آنجا نبود، رحل اقامت افکند و در مدت سه چهار سال چند هزار منات از بقالی فراهم آورد. کم کم عده‌ای از ایرانیان کارگر تفلیس روی آوردند و میرزا اسدالله ناظم الدوله، ژنرال کنسول ایران در تفلیس، او را به ویس کنسولی (نایب قنسولی) شهر کتائیس معین کرد. در این مقام در یاری رساندن به ایرانیان مقیم خارج کوشش‌ها به خرج داد. پس از مدتی باز دست خالی مانده ناچار به کریمه رفت و در آنجا بار گشود. دو برادر گاهی به استانبول رفته خرید جزئی می‌کردند و در کریمه به بهای بیشتری می‌فروختند، تا در اندک زمانی باز سرمایه کافی به دست آوردند.

در سال ۱۲۹۴ هـ .ق، جنگ روس و عثمانی درگرفت و برادران به یالتا، شهر ییلاقی امپراتور، رفتند و در آنجا کارشان رونق گرفت و سر و کاشان با امیران، درباریان و اهل دیوان افتاد و زین العابدین به وسیله شاهزاده خانم، زوجه پرنس ورانسوف معروف، به امپراتریس معرفی شد و حرمت و اعتبار برادران به جایی رسید که از او خواستند که تبعیت دولت روس را بپذیرد تا امتیازاتی به او بدهند و چون در این باره اصرار ورزیدند و او چند مرتبه در استانبول از کنسولگری اذیت و حقارت دیده بود، قبول تبعیت کرد و پس از ادای سوگند از تابعان دولت روس شناخته شد. چند سال بعد در استانبول تأهل اختیار کرد و زن خود را نیز به یالتا آورد و از او صاحب سه فرزند شد و سالها در آنجا به سربرد . اما عشق و علاقه به میهن دمی آسوده اش نمی‌گذاشت و پیوسته خود را به گناه خیانت به کیش و میهن نکوهش می‌کرد و از اینکه «طوق لعنت تبعیت اجنبی را به گردن انداخته» و در چنان موقعی که برادران او در زیر فشار جور و ستم حکام مستبد جان می‌دهند، او دور از پیکار سیاسی در مملکت غربت زندگی آرام و آسوده‌ای می‌گذراند، همواره با وجدان خود در کشمکش بود. بالاخره تصمیم خود را گرفت و مغازه و کالای خود را به بهای ارزان فروخته و رهسپار استانبول شد و خانواده خود را در آنجا گذاشته برای ادای فرضیه حج عازم مکه شد. حاجی زین‌العابدین سالها با تبعیت روس در استانبول می‌زیست تا بالا خره به وسیله میرزا ، سفیر کبیر ایران در عثمانی، تقاضای ترک تبعیت از دولت روسیه کرد و این کار به دست پرنس ارفع‌الدوله انجام یافت و بالاخره در نهم فوریه سال ۱۹۰۴م که روز اول جنگ ژاپون و روسیه بود تقاضایش پذیرفته شد.

حاجی زین‌العابدین برای همیشه در ترکیه اقامت گزید و از راه قلم به مبارزات سیاسی پرداخت. وی به اعتراف خود «معانی و بیان و منطق برهان نخوانده و علوم و ادبیات ندیده» ولی به هر حال مرد با سواد، کتاب‌خوانده و آشنا به اوضاع زمان و عصر آزادی‌خواهی بود، در مدت اقامت خود در عثمانی مخصوصاً با روزنامه شمس استانبول همکاری داشت و علاوه بر کتاب سیاحتنامه، مقالات سودمندی در آن روزنامه و نیز در روزنامه حبل‌المتین کلکته می‌نوشت، تا آنکه به سال ۱۳۲۸ هـ.ق، در هفتاد و سه سالگی در استانبول در گذشت.


 

منبع

  • از صبا تا نیما، یحیی آرین‌پور
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:6 ::  نويسنده : علي
 
 

عبدالرحیم طالبوف

طالبوف
میرزا عبدالرحیم تبریزی

میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی
زادروز ۱۲۱۳ خ.
۱۸۳۴

محله سرخاب, تبریز
Amir Kabir Flag.svg ایران
درگذشت ۱۲۸۹ خ.
تمرخان شوره (بویناکسک کنونی)
Flag of Dagestan.svg داغستان
ملیت ایرانی
دوره پیش از مشروطیت
والدین ابوطالب نجار تبریزی


میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی (۱۲۵۰ ه.ق. کوی سرخاب
تبریز - اواخر ۱۳۲۸ یا اوایل ۱۳۲۹ ه.ق. تمرخان شوره داغستان) از روشنفکران پیش از مشروطیت است.

زندگینامه

عبدالرحیم پسر ابوطالب نجار تبریزی در ۱۲۵۰/۱۸۳۴ در محله سرخاب تبریز زاده شد. به گفته خودش پدرش ابوطالب و پدربزرگش استاد علی مراد حرفه نجاری داشته‌اند. گفته‌اند عبدالرحیم در شانزده سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل زبان روسی پرداخت و مقدمات دانش جدید را فرا گرفت و با جنبش‌های آزادیخواهی و آرای نویسندگان سوسیال دموکرات و ادبیات روسی آشنا شد و مدتی بعد در تمرخان شوره (بویناکسک کنونی) مقر حکومت داغستان مقیم شد و به مقاطعه‌کاری راه‌های قفقاز پرداخت و سرمایهٔ کافی اندوخت و در آن شهر ازدواج کرد. او در دوره تحرک فرهنگی و سیاسی قفقاز پرورش یافت و از دانش و فرهنگ سیاسی جدید تأثیر پذیرفت و از پنجاه و پنج سالگی به نوشتن آثار خود پرداخت و اعتبار و احترام بسیار یافت، تا آنجا که به علت نوشتن مقالاتی در ترویج افکار اجتماعی و سیاسی جدید و تبلیغ آزادی و حکومت قانون و همچنین نشر علوم طبیعی به زبان ساده فارسی در ایران نزد رجال ترقی‌خواه و روشنفکران زمانه محبوبیت بسیار حاصل کرد و در ۱۲۸۵/۱۹۰۶ در دوره اول مجلس شورای ملی از تبریز به نمایندگی انتخاب شد، اما با آنکه نمایندگی را پذیرفت به تهران نیامد و در شهر تمرخان شوره ماند تا در هفتادونه سالگی درگذشت.


 

آثار

  • سفینه طالبی (یا کتاب احمد) (۲جلد) (۱۳۱۱ ه.ق.)
  • مسالک المحسنین (۱۳۲۳ ه. ق.)
  • مسائل الحیات (۱۳۲۴ ه.ق.)
  • پند نامه مارکوس قیصر روم
  • رساله فیزیک (۱۳۱۱ ه.ق.)
  • نخبه سپهری (۱۳۲۲ - ۱۳۱۰ ه.ق.)
  • رساله هیئت جدیده
  • ایضاحات در خصوص آزادی (۱۳۲۵ ه. ق.)
  • سیساست طالبی (۱۳۲۹ ه.ق.)
سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 9:46 ::  نويسنده : علي
 
 

شهرستان کمیجان

شهرستان کمیجان
اطلاعات کلی
کشور ایران Flag of Iran.svg
استان مرکزی


مردم
 
جمعیت ۴۵۷۲۳ نفر
 
زبان‌های گفتاری ترکی ، فارسی ، تاتی
 
مذهب اسلام
 
شهرها
کمیجان
 
تعداد بخش‌ها
بخش مرکزی شهرستان کمیجان ، بخش میلاجرد


شهرستان کمیجان یکی از شهرستانهای تابعه استان مرکزی ایران است . مرکز آن شهر کمیجان است که در ۹۶ کیلومتری شهر اراک قرار دارد. ترکی و تاتي زبانهای اصلی مردم منطقه هستند.

در سال 1381 بخش وفس به مرکزیت کمیجان حذف شده و شهرستان کمیجان ایجاد شد. این شهرستان در حال حاضر دارای فرمانداری و دانشگاه آزاد اسلامی واحد کمیجان و ارگانهای مختلف می‌باشد. شهرستان کمیجان در همسایگی استان همدان قرار گرفته است.

از آثار دیدنی در منطقه می‌توان به غار ورد در شمال کمیجان، غار قلعه جوق در روستای چهرقان و منطقه سیاحتی وفس و تپه معروف و باستانی قلعه تپه میلا جرد در شهر میلاجرد اشاره کرد.

از دیگر مراکز تفریحی و گردشگری این شهرستان می‌توان به روستای فردغان از بخش بزرگ خنجین اشاره کرد. شرایط آب و هوایی این روستا در استان مرکزی کم نظیر و مناطق دیدنی بسیار دارد. امامزاده عبدالله نیز در این روستا واقع است.

این شهرستان دارای مناطق روستایی و دشت‌های باصفای بسیاری است که از آن جمله می‌توان از آمره، فامرین و بسیاری دیگر از مناطق روستایی اشاره نمود.

تقسیمات کشوری

شهرستان کمیجان از دو بخش با نامهای بخش مرکزی و بخش میلاجرد تشکیل یافته است و جمعا چهار دهستان به شرح زیر دارد:

جمعیت

بنابر سرشماری مرکز آمار ایران، جمعیت شهرستان کمیجان در سال ۱۳۸۵ برابر با ۴۵۷۲۳ نفر بوده است که از این میان ۲۲۳۹۱ نفر مرد و بقیه زن بوده اند. این شهرستان ۱۱۱۵۲ خانوار دارد.

سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 9:27 ::  نويسنده : علي
 
 

زبان آذري

 
نمونه‌ای از سروده‌های آذری اثر بابافرج تبریزی.

زبان آذری زبانی است از خانواده زبان‌های ایرانی غربی که در منطقه آذربایجان (آتورپاتکان) پیش از گسترش زبان ترکی رایج بوده‌است و امروزه گستره آن محدود شده‌است. بیشتر دانشمندان ایران‌شناس، در بازگویی ریشه تاریخی زبان دیرین مردم آذربایجان، باور دارند که زبان باستانی آذری بازمانده و دگرگون شده زبان مادها است و ریشه آریایی دارد که تاریخ‌دانان و جغرافی‌نویسان اسلامی آن را فارسی(ایرانی)، فهلوی و آذری خوانده‌اند.

هر چند که مطالعه بر روی این زبان پیشینه طولانی در نزد خاورشناسان غربی دارد، اما نخستین پژوهش گسترده روی آن در ایران توسط احمد کسروی انجام گرفت. احمد کسروی، تاریخ‌نویس ایرانی، در کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان نمونه‌هایی از این زبان و ارتباط آن را با زبان تاتی نشان داد. زبان‌شناسان با اشاره به وجود زبان‌های تاتی و هرزنی در چندین روستای آذربایجان شرقی، اردبیل، نمین، خلخال (کلورعنبران، پیله رود و میناباد آنها را از بقایای آن زبان باستانی می‌داند.همچنین این زبان به زبان تالشی نزدیک است. زبان «آذری»، یکی از شاخه‌های زبان پهلوی است که پس از حمله عرب‌ها و هجوم اقوام ترک همچنان به زندگی خود ادامه داده‌است. ولی با پا گرفتن زبان ترکی در آن دیار، رفته رفته زبان «آذری» رو به سستی و نابودی نهاده‌است. گو اینکه هنوز در پاره‌ای از روستاها و بخش‌های آذربایجان نقشی و نشانی از آن باقی است.

منابعی که از زبان آذری باستانی یاد کرده‌اند

منابع مسلمانان که به زبان آذری باستان اشاره کرده اند:

  1. قدیم‎ترین منبع درباره زبان آذری باستانی قول ابن مقفع (د ۱۴۲ق/۷۵۹م) است که در الفهرست ابن ندیم نقل شده‌است. به گفتهٔ ابن مقفع زبان مردم آذربایجان پهلوی (الفهلویه) است منسوب به پهله (فهله) یعنی سرزمینی که شامل ری و اصفهان و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان بوده‌است.
  2. همین گفته ابن مقفع را حمزهٔ اصفهانی (به نقل یاقوت) و خوارزمی نیز نقل کرده‎اند.
  3. مورخ دیگری که به این زبان بدون ذکر نام آن اشاره کرده بلاذری است که کلمهٔ «حسان» به معنی «حائر» یعنی منزل و کاروانسرا را از کلام اهل آذربایجان نقل کرده‌است. این کلمه همان کلمهٔ «خان» به معنی کاروانسراست که در متون فارسی به کار رفته‌است.
  4. اما دومین مؤلفی که بعد از ابن مقفع از کلمهٔ آذری یاد کرده یعقوبی است که کتاب خود را در ۲۷۸ق/۸۹۱م تألیف کرده‌است. این مؤلف آذری (آذریّه) را به عنوان صفت در مورد مردم آذربایجان به کار برده‌است.
  5. مؤلف دیگری که از زبان آذری باستان نام برده مسعودی (د ۳۴۶ق/۹۵۷م) است که در ۳۱۴ق/۹۲۶ از تبریز دیدار کرده‌است. این مؤلف از میان زبانها ایرانی پهلوی، دری و آذری را ذکر کرده‌است که ظاهراً در نظر او مهم‎ترین زبانها و گویشهای ایرانی بوده‎اند
  6. پس از مسعودی، حمزه اصفهانی (د بعد از ۳۵۰ق/۹۶۱م) است که به نقل از یک ایرانی نو مسلمان به نام زرتشت‎بن آذرخور معروف به ابوجعفر محمدبن مؤبد متوکلی در میان زبانهای پنجگانهٔ ایرانی از زبان پهلوی یاد می‎کند و آن را منسوب به پهله می‎داند که شامل ۵ شهر اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان است. مؤلف دیگری که بعد از حمزهٔ اصفهانی از زبان اذربایجان و ایرانی بودن آن سخن گفته‌است
  7. ابواسحاق ابراهیم اصطخری است که کتاب خود المسالک والممالک را در پایان نیمهٔ اول قرن ۴ق/۱۰م نوشته‌است. اصطخری صریحاً زبان مردم آذربایجان و ارمنستان (بجز دبیل و پیرامون آن) و ارّان را ایرانی (الفارسیه) ذکر می‎کند و زبان مردم بردعه را ارّانی می‎داند
  8. مؤلف بعدی ابوالقاسم محمدبن حوقل (د بعد از ۳۷۸ق/۹۸۸م) است که اساس مطالب خود را از اصطخری گرفته و دربارهٔ زبان مردم آذربایجان و ارمنستان و زبان مردم بردعه همان مطالب اصطخری را تکرار کرده‌است (ص ۲۹۹)
  9. ابوعبداللّه بَشّاری مقدسی مؤلف دیگری است که در قرن ۴ق/۱۰م از زبان مردم آذربایجان سخن گفته‌است. وی در سخن از اقلیم رِحاب که در نوشتهٔ او شامل آذربایجان و اران و ارمنستان می‎شود، می‎گوید زبانشان خوب نیست و فارسی آنها مفهوم است و در حروف به فارسی خراسانی شبیه‌است و در جای دیگر می‎گوید زبان آذربایجان بعضی دری است و بعضی منغلق (یعنی پیچیده) که ظاهراً غرضش تمیز میان زبان عام رسمی (فارسی دری) و گویشهای محلی است
  10. داستانی که سمعانی دربارهٔ ابوزکریا خطیب تبریزی (د ۵۰۲ق/۱۱۰۹م) و استادش ابوالعلاء معری آورده، مؤبد رواج زبان آذری در آذربایجان در قرن ۵ق/۱۱م است. براساس این داستان روزی خطیب تبریزی در معرّه‎النعمان در مسجد نزد استاد خود بوده که یکی از همشهریان او به مسجد وارد شده‌است. خطیب با زبان خود با او صحبت کرده و سپس که استادش دربارهٔ این زبان از او پرسیده گفته‌است این زبان «اَذْرَبیّه» نامیده می‎شود.
  11. حمداللّه مستوفی در نزهه‎القلوب (تألیف در ۷۴۰ق/۱۳۳۹م) زبان زنجان و مراغه و گشتاسفی را پهلوی ذکر می‎کند. تا قرن پنجم در همهٔ مأخذی که از زبان آذربایجان یاد شده بجز بلاذری که یک کلمه از این زبان نقل کرده بقیه فقط اشاره به نام این زبان دارند و نمونه‎هایی از این زبان به دست داده نشده‌است.
  12. در نیمهٔ اول قرن ۵ق/۱۱م ابومنصور موفق‎الدین هروی در الابنیه عن حقائق‎الادویه کلمهٔ «کلول» به معنی خُلّر را از این زبان نقل کرده و بعد از او اسدی و شاگردانش که در آذربایجان می‎زیسته‎اند در لغت فرس کلمات متعددی از زبان آذری باستان نقل کرده‎اند
  13. در قرن ۷ق/۱۳م یاقوت دربارهٔ آذری می‎گوید: «مردم آذربایجان زبانی دارند که آن را آذری (الاَذریه) می‎نامند. برای دیگران مفهوم نیست».

نقش کسروی در شناخت زبان آذری

به گفته یارشاطر ، احمد کسروی نخستين دانشمندی بود که اين زبان را موضوع بحث و تحقيق قرار داد و اثر او در اين باب هنوز استفاده می شودوقتی پان‌ترک ها ادعا کردند که از آنجا که مردم آذربایجان به ترکی سخن می گویند ، زبان بومی مردم آذربایجان ترکی بوذه است ، کسروی تحقیقات گسترده ای از منابع فارسی و عربی و حتی منابع تاریخی یونانی استفاده کرد. او نتیجه گرفت که مردم آذربایجان اصالتاً به زبان ایرانی به نام آذری سخن می گفتند که بعد از هجوم ترک‌ها ، زبان ترکی مورد استفاده قرار گرفت ولی هنوز ردپایی از زبان آذری در آن مناطق به جا مانده است. زبان آذری گاهی به جای زبان ترکی مورد استفاده مردم آذربایجان اطلاق می شود ، اشتباهی که حتی در ویرایش جدید (دوم) دانشنامه اسلام صورت گرفته است

آثار تاریخی کسروی توسط دیگر دانش‌پژوهان به رسمیت شناخته شده است. ولادمیر مینورسکی در مورد کسروی می گوید:

کسروی روح تاریخنگار راستگو را داراست. او در جزئیات دقیق و در ارائه شفاف است

زبان آذری از نگاه دانشمندان

پروفسور ولادمیر مینورسکی در رابطه با زبان آذری می‌گوید: «مردمان بومی و اصیل یکجانشین روستایی و کشاورز آذربایجان در دوران فتح اعراب به لقب تحقیر آمیز علوج (غیرعرب)خطاب می‌شدند. این‌ها به گویش‌های متفاوتی همچون آذری و تالشی تکلّم می‌کردند که هنوز هم امروز جزیره‌هایی از این زبان‌ها در میان مردمان ترک‌زبان آذربایجان دیده می‌شود. تنها سلاح این جمعیت آرام و صلح‌جوی روستایی فلاخَن بود و بابک خرّم‌دین با پشتیبانیِ این گروه بر ضد خلیفه قیام کرد.»

پروفسور گیلبرت لاژارد هم می‌گوید: «زبان آذری در حوزه آذربایجان رواج داشت و یک زبان مهم ایرانی بود که مسعودی آن را در کنار دری و پهلوی نام می‌برد»

پروفسور مارکوارت ایران شناس آلمانی در کتاب ایران‌شهر که در سال ۱۹۰۱ م (۱۲۸۰ شمسی) در برلن چاپ کرده بود، در اعلام جغرافیای ایران درباره زبان آذربایجان تصریح کرده بود که: زبان حقیقی پهلوی زبان آذربایجان است که زبان اشکانیان بوده‌است.

تاریخ زبان آذری

زبان آذری را باید دنباله زبان مادی دانست. هیچ مدرک تاریخی در دست نیست که نشان دهد پیش از غلبه ترکی زبان دیگری جانشین زبان مادی در آذربایجان شده باشد. جز آن که می‌توان تصور کرد که زبان اشکانی و سپس پارسی به نوبت در مرکزهای بزرگ آذربایجان تا اندازه‌ای رواج یافته و اثرهایی در آذری به وجود آورده‌است. چون از زبان مادی باستان اثر مستقلی در دست نیست و از آن جز برخی اصطلاح‌ها و نام‌ها و واژه‌های پراکنده، بیشتر در کتیبه‌های هخامنشی، به جا نمانده‌است، تشخیص دقیق‌تر آذری و خصوصیات آن تنها از مطالعه آثار آذری دوره اسلامی و همچنین بقایای آذری در آذربایجان کنونی امکان‌پذیر است.

آذری پس از حمله عرب‏ها

سخن گفتن به آذری در آذربایجان طی نخستین قرن‌های اسلامی در کتاب‌های گوناگون روشن شده‌است. قدیمی‌ترین مرجع در این راستا، گفته ابن مقفع (متوفی۱۴۲ هجری/۷۵۹ میلادی) به نقل ابن ندیم است که زبان آذربایجان را پهلوی(الفهلویه)، منسوب به فهله، یعنی سرزمینی دربرگیرنده اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان، می‌شمارد. همین قول در عبارت حمزه اصفهانی (به نفل یاقوت در معجم البلدان) و مفاتیح العلوم خوارزمی منعکس است.

ذکر واژه آذری را پس از ابن مقفع در کتاب البلدان یعقوبی می‌توان یافت که نزدیک ۲۷۸ هجری/۸۹۱ قمری نوشته شده‌است. وی مردم آذربایجان را مخلوطی از ایرانیان آذری و جاودانیهٔ قدیم می‌شمارد و به نظر می‌رسد منظورش آذربایجانی‌های مسلمان و آذربایجانی‌های پیرو بابک خرّم‌دین است. ابن حوقل (درگذشتهٔ ۳۷۱ هجری/ ۹۸۱ میلادی) نوشته‌است: «زبان مردم آذربایجان و بیشتر مردم ارمنستان ایرانی(الفارسیه) است که آن‌ها را به هم پیوند می‌زند و عربی نیز میان آنان به کار می‌رود و از آنان که به پارسی سخن می‌گوید، کمتر کسی است که عربی را نفهمد...»

یاقوت حموی می‌گوید: «مردم آذربایجان را زبانی است که آن را آذری (الاذریه) می‌نامند و مفهوم کسی جز آنان نیست رواج آذری را هم‌زمان حمله مغول تایید می‌کند. زکریا بن محمد قزوینی در آثار البلاد که در ۶۷۴ هجری/۱۲۷۵ میلادی نوشته شده‌است می‌گوید که: «هیچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده‌است مگر تبریز». چنین بر می‌آید که دست کم تا زمان اباقا از کارایی ترکی بر کنار بوده‌است.

«ابوعبدالله مقدسی» نویسندهٔ اواخر سدهٔ چهارم ق.، ایران را به هشت اقلیم تقسیم نموده می‌نویسد: «زبان مردم این هشت اقلیم، ایرانی (العجمیة) است؛ جز این که برخی دری و بعضی پیچیده (منغلق) است و همهٔ آن‌ها فارسی نامیده می‌شود». و می‌افزاید که «فارسی آذربایجان در حروف، به فارسی خراسان شبیه‌است»

مردم آذربایجان پیش از رواج ترکی به زبانی که از گویش‌های مهم ایران بوده و به فراخور نام آذربایجان آذری خوانده می‌شده‌است، سخن می‌گفته‌اند.آن زبان که با زبان ری و همدان و اصفهان از یک دست بوده‌است، تا سدهٔ دهم و به گمان بسیار مدت‌ها پس از آن نیز زبان غالب آذربایجان بوده‌است.

پس از حملات عرب‌ها گروهی از مردم مراغه از آن شهر کوچیده و به منطقه رودبار الموت رفتند. این کوچندگان امروز نیز به نام مراغی‌ها نامیده می‌شوند و در ۷-۸ روستای رودبار الموت سکونت دارند. آن‌ها زبان اصلی مادی مراغه آذربایجان را حفظ کرده‌اند و امروز نیز به زبان ایرانی آذری سخن می‌گویند. حمدالله مستوفی، دین مراغی‌های الموت را آیین مزدکی نامیده‌است.

فراموش شدن زبان آذری باستان

در اثر مهاجرت ترک‌های آسیای مرکزی به آذربایجان و دیگر عوامل که عموماً در فاصله سده‌های پنجم تا دهم هجری رخ داده‌است و ادامه این مهاجرت، زبان ترکی کم کم زبان آذری را به بوته فراموشی سپرده، خود جای آن‌را گرفته‌است.

پروفسور پیتر گلدن در صفحه ۳۸۶ کتاب خود که یکی از جامع‌ترین کتاب‌ها درباره تاریخ گروه‌های مختلف ترک چاپ شده‌است روند ترکی زبان شدن آذربایجان را به سه مرحله بخش کرده است: نخست ورود سلجوقیان و مهاجرت قبایل اغوز به ناحیه آذربایجان و آران و آناتولی، دوم حمله مغولان که بیشتر سربازان شان ترک‌تبار بودند، و سوم دوران صفویان که بسیاری از قبایل اغوز-ترکمان قزلباش از آناتولی به ایران سرازیر شدند.


دکتر محمد جواد مشکور درباره آمدن تیره‌های ترک به آذربایجان می‌نویسد: پیشامدهای متناوب یکی پس از دیگری آذربایجان را آماج تهاجمات پیاپی قرار داد. با نفوذ اقوام ترک و گسترش زبان ترکی، سیطرهٔ زبان آذری محدود و رفته رفته رو به کاهش نهاد. در دوران مغول‌ها که بیشتر سربازان آنان ترک بودند و آذربایجان را تخت‌گاه خود قرار دادند، ترکان در آن جا نفوذ گسترده‌ای یافتند. حکومت ترکمانان آق قویونلو و قراقویونلو و اسکان آنها در آذربایجان بیش از پیش مایه رونق ترکی و تضعیف زبان «آذری» شد. جنگ‌ها و عصیان‌هایی که در فاصله بر افتادن و برخاستن صفویان پیش آمد سربازان ترک بیشتری را به آذربایجان سرازیر کرد. وجود قزلباش‌های ترک نیز مزید بر چرایی شد و زبان ترکی را در آن سرزمین رونق بخشید. از جمله دیگر کسانی که تبریز و مراغه را پایتخت خویش قرار دادند هلاکوخان ایلخانی بود.

ولادیمیر مینورسکی در دانش‌نامه اسلام فرایند تغییر زبان مردم آذربایجان را چنین توضیح می‌دهد: در حدود قرن شش هجری تحت لوای سلجوقیان قبیله غوز ابتدا در تعداد اندک و سپس در تعداد قابل توجهی آذربایجان را اشغال می‌نمایند. در نتیجه مردمان ایرانی‌زبان آذربایجان و نواحی ماوراء قفقاز تبدیل به ترک‌زبان شدند، هرچند که ویژگی‌های تمایزبخش زبان ترکی آذربایجانی، مانند آواهای پارسی و نادیده گرفتن تطابق صوتی، منشا غیرترکی جمعیت ترک‌زبان شده را منعکس می‌کند.

ریچارد فرای نیز زبان آذری را زبانی گسترده و زبان اصلی در جغرافیای آذربایجان می‌داند. به نظر وی این زبان غالب آذربایجان از قرن چهاردهم میلادی به طور تدریجی جایگاهش را به ترکی آذربایجان داد.


پروفسور ژان دورینگ شرق‌شناس و موسیقی‌دان نیز تایید می‌کند که شهر تبریز در قرن ۱۵ میلادی هنوز ترک‌زبان نشده بود.

گویش‌های کنونی آذری

باوجود تضعیف زبان آذری باستانی از زمان غلبه مغول، گویش‌های آن زبان به گونه کامل از میان نرفته، بلکه هنوز به گونه پراکنده و بیشتر با نام تاتی با آن‌ها سخن می‌گویند. این گویش‌ها از شمال به جنوب به عبارت‌اند از:

  • کرینگان از روستاهای دیزمار خاوری از بخش ورزقان شهرستان اهر
  • کلاسور و خوینهرود از روستاهای بخش کلیبر شهرستان اهر
  • گلین قیه از روستاهای هرزند از بخش زنوز شهرستان مرند
  • عنبران از بخش نمین شهرستان اردبیل
  • بیشتر روستاهای بخش شاهرود خلخال
  • شماری از روستاهای طارم علیا
  • روستاهای اطراف رامند و جنوب غربی قزوین
  • تالش از الله‌بخش محله و شاندرمین در جنوب، تا تالش شوروی پیشین در شمال که اصولاً به زبان‌های تاتی آذربایجان بازبسته‌اند.

شاعران آذری‌گوی

آثار آذری

آثار نوشتاری آذری که در آثار دوره اسلامی پراکنده‌است، عبارتند از جمله‌هایی از زبان تبریزی در نزهه القلوب حمدالله مستوفی، جمله‌ای به زبان تبریزی و دو جمله از شیخ صفی الدین اردبیلی، یک دو بیتی از شیخ صفی، یک دو بیتی به زبان اردبیلی، یک دو بیتی به زبان خلخالی که همه در صفوه الصفای ابن بزاز(چاپ بمبئی) معاصر شیخ صدرالدین فرزند شیخ صفی الدین(سده هشتم) موجود است، یازده دو بیتی از شیخ صفی در سلسله النسب صفویان نوشته شیخ حسین از جانشینان شیخ پارسا گیلانی مراد شیخ صفی الدین چاپ برلین، ۳۳-۲۹ ملمعی از همام تبریزی(متوفی ۷۱۴ هجری/ ۱۲۱۴ قمری) به پارسی و زبانی محلی که باید زبان تبریز باشد. زبان آذری با زبان دری در خراسان متفاوت است و تا جایی که قطران تبریزی(قرن ۱۱) مجبور می‏شود آن را در یک بیت شعر بگوید:

بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل   گه پارسی نوازد، گاهی زند دری

بسیاری از جملات و عبارات و کلمات موجود در کتاب‏ها و نسخ دست نویس قدیمی از وجود این زبان حکایت می‏کنند.حمدالله مستوفی یک جمله از زبان تبریزی نقل می‏کند:
تبارزه(تبریزی‏ها) اگر صاحب حُسنی را با لباس ناسزا یابند، گویند «انگور خلوقی بی چه در، درّ سوه اندرین»؛ یعنی انگور خلوقی(انگوری مرغوب) است در سبد دریده.

در شعرهای ایرانی آمیختگی از زبان‏های دیگر نیز هست.این یک شعر از همام تبریزی است که با لهجه تبریزی و لهجه دری آمیخته شده‌است:
 

بدیذم چشم مستت رفتم اژ دست // کوام و آذر دلی کویا بتی مست // دل‌ام خود رفت و می‌دانم که روژی // به مهرت هم بشی خوش کیانم اژ دست // به آب زندگی ای خوش عبارت // لوانت لاود جمن دیل و کیان بست // دمی بر عاشق خود مهربان شو // کزی سر مهرورزی کست و نی کست // به عشق‌ات گر همام از جان برآیذ // مواژش کان بوان بمرت وارست // کرم خا و ابری بشم بوینی // به بویت خته بام ژاهنام

بیت دیگری از همام تبریزی:
 

وهار و ول و دیم یار خوش بی   اوی یاران مه ول بی مه وهاران

معنی:بهار و گل و روی یار خوش هستند.اما بدون دوست هیچ گل و بهاری نیست.

کشف جدید دیگری به نام سفینه تبریزی شامل جملات خاص زبان تبریزی می‏باشد.اینها در دوران ایلخانی جمع گشته‌است.یک جمله از بابا فرج تبریزی در سفینه تبریزی به این صورت است:
 

انانک قدهٔ فرجشون فعالم آندره اووارادا چاشمش نه پیف قدم کینستا نه پیف حدوث.
معنی:چندانک فرج را در عالم آورده‌اند چشم او نه بر قدم افتاده‌است نه بر حدوث.

سفینه تبریزی شامل جملات و شعرهای از زبان آذری می‏باشد.در یک قسمت از این کتاب نویسنده خود مستقیما این زبان را زبان تبریزی می‏خواند:
 

دَچَان چوچرخ نکویت مو ایر رهشه مهر دورش
چَو ِش دَ کارده شکویت ولَول ودَارد سَر ِ یَوه
پَری بقهر اره میر دون جو پور زون هنرمند
پروکری اَنزوتون منی که آن هزیوه
اکیژ بحتَ ورامرو کی چرخ هانزمَویتی
ژژور منشی چو بخت اهون قدریوه
نه چرخ استه نبوتی نه روزو ورو فوتی
زو ِم چو واش خللیوه زمم حو بورضی ربوه

یک جمله از زبان تبریزی موجود است که به وسیله بزاز اردبیلی در صفوت الصفا ترجمه شده‌است:
«علیشاه چو در آمد گستاخ وار شیخ را در کنار گرفت و گفت حاضر باش بزبان تبریزی گو حریفر ژاته یعنی سخن بصرف بگو حریفت رسیده‌است. در این گفتن دست بر کتف مبارک شیخ زد شیخ را غیرت سر بر کرد»

در یک جمله پیر ذهتاب تبریزی حاکم قراقوینلو اسکندر خطاب کرده و گفته:
 

اسکندر، رودم کشتی، رودت کشاد!
ترجمه:اسکندر، پسرم کُشتی، پسرت کشته باد!
 

کلمه رود به معنی پسر هنوز در بسیاری از لهجه‏های خانواده زبان‏های ایرانی استفاده می‏شود مانند لهجه لارستانی ، اطراف استان فارس و لری بختیاری.

چهار رباعی با عنوان فهلویات از خواجه محمود خوجانی، متولد شده در خوجان یا خورجان در نزدیکی تبریز توسط عبدالقادر مراغی ثبت گردیده‌است.یکی از آن چهار رباعی این است:
 

همه کیژی نَهَند خُشتی بَخُشتی   بَنا اج چو کَه دستِ گیژی وَنیژه
همه پیغمبران خُو بی و چو کِی   محمدمصطفی کیژی وَنیژه

یک غزل و چهارده رباعی تحت عنوان فهلویات از مغربی تبریزی باقی مانده‌است.

یک نوشته از مادر عصمت تبریزی که یک زن شاعر و صوفی بوده‌است که این نوشته اکنون در ترکیه نگاه داشته می‏شود.درباره زیارتگاه مقدسی در تبریز گفته‌است.که عبارت بوری بوری که در فارسی معنی بیا بیا را می‏دهد که مولانا از زبان شمس تبریزی نقل می‏کند:
 

ولی ترجیع پنجم در نیایم جز به دستوری   که شمس الدین تبریزی بفرماید مرا بوری
مرا گوید بیا، بوری که من باغم تو زنبوری   که تا خونت عسل گردد که تا مومت شود نوری

کلمه بوری را کربلایی حسین تبریزی از خواجه عبدالرحیم اژابادی نقل می‏کند که به معنی بیا است. در لهجه هرزندی در هرزند آذربایجان مانند لهجه کارنگی در آذربایجان که هر دو در قرن بیستم ثبت گردیدند.دو کلمه بیری و بوراه هر دو به معنی آمدن و از یک ریشه هستند.

و همچنین در زبان لکی واژه بوری به معنی بیا هنوز کاربرد دارد  در اشعار باباطاهر لغت «بوره» به همین معنی "بیاً بکار رفته‌است:
بوره بلبل بنالیم از سر سوز
بوره آه سحر از مو بیاموز
تو از بهر گلی ده روز نالی
مو از بهر دل‌آرامم شو و روز

همچنین شعری از بانو باغبان اردبیلی که در آن شیخ صفی الدین اردبیلی را مخاطب قرار داده بود نیز به این زبان موجود است:

دیره کین سربه سودای ته گیجی   دیره کین چش چو خونین اسره ریجی
 
دیره سرباستانه اچ ته دارم   خود نواجی کووربختی چوکیجی

معنی فارسی:«دیرگاهی است که این سر با سودای تو گیج است، دیرگاهی است که این چشم اشک خونین می‏ریزد، خود نمی‏گویی که بدبخت چه کسی هستی؟»

  • محسنی در زیربخش "زبان پهلوی آذری" نمونه های برجای مانده از زبان کهن آذری را آورده است. از جمله:

1- دو شعر از همام تبریزی 2- دوبیتی از یعقوب اردبیلی 3- یازده دو بیتی از شیخ صفی اردبیلی 4- اشعاری از مهان کشفی 5- اشعاری از معالی 6- یک جمله از زبان تبریزیان در کتاب نزهه القلوب 7- سه جمله از شیخ صفی 8- یک جمله از زنی عارف به نام ماما عصمت اسبستی 9- یک جمله از پیر حسن زهتاب تبریزی به اسکندر قراقویونلو 10- شمار فراوانی از واژه های برجای مانده از زبان پهلوی آذری... همچنین "رساله ی مولانا روحی انارجانی" را نمونه ای بازمانده از یکی از گویش های زبان آذری باستان می داند که البته با زبان پهلوی آذری یکسان نیست.

واژه‌های تبریزی

در واژه‌نامه‌ای به نام «فرهنگ جهانگیری» (سدهٔ یازدهم ق.) به صراحت میان زبان مردم تبریز و زبان ترکی جدایی نهاده، نوشته شده‌است: «آژخ (= زگیل): به ترکی «لوینک» و به زبان تبریز «سکیل» گویند» (کیا، ص ۱۵). در ادامه، به نمونه‌هایی از این واژگان آذری اشاره می‌شود:

چراغله = کرم شب‌تاب (کیا، ص ۱۱)؛ زوال = انگشت (همان، ص ۱۴)؛ زیوال = شبنم (همان جا)؛ سودان = سار (همان، ص ۱۶)؛ سور = لوچ (همان جا)؛ شفت = ناهموار (همان، ص ۱۷)؛ شم = کفش (همان، ص ۱۸)؛ نگ/ تگ = کام دهان (همان، ۱۸ و ۳۰)؛ کلاه‌دیوان = قارچ (همان، ص ۲۱)؛ کنگر = جغد (همان، ص ۳-۲۲)؛ مشکین‌پر = خفاش (همان، ص ۲۴)؛ مله = ساس (همان جا)؛ انین = نیزه (همان، ص۲۹)؛ تیته = مردمک (همان، ص ۳۱)؛ برز = بلندی (همان، ص ۳۹)؛ کریوه = عقبه (همان جا)؛ سهراب = سرخاب (همان، ص ۴۰)

سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 8:38 ::  نويسنده : علي
 
 

لالجین

 

لالجین
لَلین

Lalajin-An old house.jpg

شرقی‌″۴۱ ′۲۸ °۴۸ شمالی‌″۲۳ ′۵۸ °۳۴ / °۴۸٫۴۷۸۱شرقی °۳۴٫۹۷۳۱شمالی / ۴۸٫۴۷۸۱;۳۴٫۹۷۳۱
اطلاعات کلی
کشور Flag of Iran.svg ایران
استان همدان
شهرستان بهار
بخش لالجین
سال شهرشدن ۱۳۵۸ خورشیدی
مردم
جمعیت ۱۴٬۷۲۴ نفر
زبان‌ گفتاری ترکی آذربایجانی
مذهب شیعه
جغرافیای طبیعی
ارتفاع از سطح دریا ۱۷۳۱ متر
آب‌وهوا
روزهای یخبندان سالانه ۱۳۶٫۳ روز
اطلاعات شهری
   
ره‌آورد سفال و سرامیک
پیش‌شماره تلفنی ۰۸۱۲۴۵۲

لالِجینْ (لاله‌جینْ) یکی از شهرهای شمالی استان همدان است که در بخش لالجین شهرستان بهار واقع شده‌است. این شهر در طول جغرافیایی ۴۸ درجه و ۲۸ دقیقهٔ شرقی و عرض جغرافیایی ۳۴ درجه و ۵۸ دقیقهٔ شمالی قرار گرفته و ۱۷۳۱ متر از سطح دریا ارتفاع دارد.

برپایهٔ سرشماری سال ۱۳۸۵ خورشیدی، لالجین جمعیتی بالغ بر ۱۴٬۷۲۴ نفر را در خود جای داده و به‌عنوان دومین شهر شهرستان بهار شناخته می‌شود. قحطی سال ۱۲۸۸ هجری و شورش مردم علیه غلامعلی خزایی (خان وقت) در سال ۱۳۳۱ خورشیدی از وقایع مهم این شهر محسوب می‌شود.

لالجین در محاورات مردم استان همدان اغلب به‌صورت «لَلین»  و «لالون» تلفظ می‌شود. ساکنان این شهر به زبان ترکی آذربایجانی سخن گفته و پیرو مذهب شیعهٔ دوزاده‌امامی هستند. لالجین در 5 کیلومتری بهار و 17کیلومتری همدان قرار گرفته‌است.

وجه تسمیه

به اعتقاد برخی از محققان، نام کنونی شهر لالجین تغییریافتهٔ واژهٔ «لاچین» است که نام پرنده‌ای شکاری و عنوان یکی از قبیله‌های ترک بوده‌است. از همین روی به احتمال زیاد در گذشته قبیلهٔ مذکور این منطقه را برای سکونت برگزیده و ساکن آن شده‌است. به همین جهت شهر لالجین به این نام مشهور گشته و به‌عنوان سرزمین ترکان لاچین شناخته شده‌است. شهری به نام لاچین در جمهوری آذربایجان واقع شده که اکنون در نواحی اشغالی تحت کنترل ارمنستان قرار دارد.

به اعتقاد گروهی دیگر از محققان، واژهٔ لاله‌جین (لالجین) از دو بخش «لاله» و «جین» تشکیل یافته‌است. جین پسوند مکان برای برخی از شهرها و روستاهای استان همدان نظیر توی‌جین، دیوجین، فارس‌جین، گنده‌جین و وفرجین است؛ برهمین اساس، لاله‌جین (لالجین) به معنای آبادی لاله است.

به اعتقاد برخی از اهالی شهر، لشکر چنگیزخان مغول به هنگام گذر از همدان وارد لالجین شده و گروهی از اهالی این شهر را به چین فرستاده تا از هنرمندان آن سرزمین سفالگری را بیاموزند. این افراد پس از آموختن سفالگری به لالجین برگشته‌اند و از همین روی این روستا «لاله‌چین» نام گرفته‌است.

پیشینه

 
شبیه‌خوانی در لالجین.

لالجین در طول تاریخ دوبار به‌شدت ویران گشته‌است؛ یکی در حمله مغول‌ها و دیگری در یورش افغان‌ها. یورش افغان‌ها به سرکردگی محمود افغان از رئیسان طایفهٔ غلجایی که در اواخر دورهٔ صفویه به شهرهای بزرگ و کوچک ایران همچون اصفهان، قزوین و کاشان تاخته و به کشتار و چپاول مردم پرداختند، ویرانگرتر از سایر موارد بوده‌است؛ چراکه هنوز هم کلمات اوغان (افغان) و ازبک در ذهن سالخوردگان تداعی ترس را به همراه دارد.

علاوه بر مغول‌ها و افغان‌ها، لالجین توسط مردآویج و خوارزمشاه نیز ویرانی‌هایی را بر خود دیده‌است؛ به گونه‌ای که راوندی در راحةالصدور راجع به همدان و روستاهای پیرامون آن می‌نویسد:

خوارزمشاه در سال ۵۹۰ ه‍.ق به دارالملک همدان رسید و عراقیان را که در همدان استقرار یافته بودند، خوار و خاکسار داشت... و آثار آبادانی نگذاشت و لشکر از دهات خاک برگرفتند و در میان دیزج و قاسم‌آباد کوشک‌ها بنا کردند.

حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب راجع به لالجین می‌نویسد:

همدان ولایتش پنج ناحیت دارد. اول فریوار در حوالی شهر است تا دو فرسنگی (در سمت اسدآباد) هفتاد و پنج پاره دیه‌است و شهرستانه و لالجین و فخرآباد و قاسم‌آباد و کوشک‌باغ و ... از حساب فریوار است.

آن‌گونه که از نوشتهٔ مستوفی برداشت می‌شود، لالجین در سدهٔ هشتم هجری از مهم‌ترین و بزرگ‌ترین دهستان‌های منطقهٔ همدان به‌شمار می‌رفته‌است؛ چراکه نویسنده تنها به نام لالجین و چهار روستای بزرگ دیگر از میان ۷۵ روستای بخش فریوار اشاره کرده‌است.

عموم مردم لالجین جایگاه پیشین این شهر را سمت شمال و شمال غربی آن می‌دانند؛ چنانچه هنوز هم در این منطقه از شهر به هنگام کند و کاو زمین، آثاری از تنور، چاه، خشت و سفال به‌دست می‌آید. به اعتقاد برخی از محققان، لالجین قدیم در سمت جنوب غربی شهر امروزی قرار داشته‌است؛ البته ریش‌سفیدان این مطلب را تأیید نکرده و منطقهٔ مذکور را خرابه‌های روستای موسی‌آباد (میس‌یووا) می‌دانند؛ به‌طوری که در تاریخ مفصل همدان نیز از این روستا سخن به میان آمده‌است:

موسیاباد از آبادی‌های قدیم است که تقریباً نهصد سال قبل وجود داشته و از وجود محدثان و علما بهره‌مند بوده‌است. «ابوالعباس احمد بن محمد موسیابادی» از راویان قرن پنجم و «ابوعبدالله حسین بن جعفر بن حمدان موسیابادی واعظ» از علمای قرن پنجم ... منسوب به آنجاست.

مردم

 
یکی از مکتبخانه‌های لالجین.

برپایهٔ سرشماری عمومی نفوس و مسکن مرکز آمار ایران، جمعیت لالجین در نخستین سرشماری رسمی ایران در سال ۱۳۳۵ خورشیدی بالغ بر ۵٬۴۶۸ نفر بوده که این تعداد در سال ۱۳۴۵ خورشیدی به ۷٬۰۴۳ نفر، در سال ۱۳۵۵ خورشیدی به ۷٬۸۹۳ نفر، در سال ۱۳۶۵ خورشیدی به ۱۲٬۲۶۱ نفر و در سال ۱۳۷۵ خورشیدی به ۱۳٬۹۳۶ نفر افزایش یافته‌است.

براساس سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال ۱۳۸۵ خورشیدی، جمعیت لالجین در این سال بالغ بر ۱۴٬۶۸۹ نفر بوده که از این تعداد، ۷٬۵۹۲ نفر مرد و ۷٬۰۹۷ نفر زن بوده‌اند؛ همچنین برپایهٔ همین سرشماری، شمار افراد باسواد این شهر ۱۱٬۰۳۱ نفر و شمار افراد بی‌سواد ۲٬۴۹۰ نفر بوده‌است.

جمعیت لالجین پس از سال ۱۳۲۹ خورشیدی روبه افزایش نهاده‌است؛ به گونه‌ای که بیش‌ترین میزان رشد جمعیت این شهر مربوط به سال‌های ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ خورشیدی است که طی این مدت جمعیت لالجین سالیانه به‌طور میانگین ۴٫۵ درصد افزایش یافته‌است. رشد جمعیت این شهر در بیست سال گذشته کاهش یافته‌است.

زبان

 
توزيع جغرافيايی مناطقی که در آن‌ها به زبان ترکی سخن گفته می‌شود.

ساکنان لالجین به لهجه‌ای خاص از زبان ترکی آذربایجانی سخن می‌گویند که نسبتاًً با گویش مردم آذربایجان متفاوت بوده و از نظر لحن تکلم به زبان قشقایی‌های استان فارس و شاهسون‌های استان‌های قم و مرکزی نزدیک است. پیشینه و چگونگی ورود زبان ترکی به این ناحیه هنوز به درستی مشخص نیست. برطبق اسناد به‌دست آمده از حفاری‌های چهارراه مرکزی لالجین، همچون سنگ قبرهای متعلق به قرن پنجم هجری که هم‌اکنون در موزهٔ تپهٔ هگمتانهٔ همدان نگهداری می‌شوند، پیشینهٔ استقرار و سکونت در این ناحیه، فراتر از سدهٔ پنجم هجری است.

آب و هوا

 
غروب لالجین.

شهر لالجین ایستگاه مستقل هواشناسی نداشته و تنها ایستگاه باران‌سنجی در این شهر ایجاد شده‌است. البته باتوجه به نزدیکی لالجین به ایستگاه‌های هواشناسی همدان و بهار که اختلاف چندانی از لحاظ فاصله و ارتفاع باهم ندارند، میانگین دمای سالانهٔ منطقه ۱۰٫۵ درجهٔ سانتی‌گراد بالای صفر است که میانگین بیش‌ترین دمای سالانه مربوط به تیرماه با ۲۴ درجهٔ سانتی‌گراد بالای صفر و میانگین کم‌ترین دمای سالانه مربوط به دی‌ماه با ۵ درجهٔ سانتی‌گراد زیر صفر است. میانگین روزهای یخبندان منطقه نیز ۱۳۶٫۳ روز بوده که از آذرماه آغاز شده و تا فروردین ادامه می‌یابد.

مالکیت

 
خانه‌ای تاریخی در لالجین.

چهار دانگ از کل زمین‌های لالجین متعلق به خان لالجین (غلامعلی خزایی) بوده و دو دانگ دیگر آن نیز به نصرت‌الملک علی‌خان پسر رستم‌خان قراگزلو تعلق داشته‌است. نصرت‌الملک این دو دانگ را مهریهٔ همسرش زبیده (دختر فتحعلی شاه) قرار داد.

امروزه دو دانگ از تمام زمین‌های مسکونی و کشاورزی شهر لالجین موقوفه بوده و این امر مشکلات بسیاری را درپی داشته‌است؛ البته سازمان اوقاف و امور خیریه، مدرک معتبری مبنی بر موقوفه‌بودن زمین‌ها به مسئولان و معتمدان این شهر (از جمله ) ارائه نکرده‌است.

مراکز دولتی و غیردولتی

 
نقشهٔ شهر لالجین.

از جملهٔ مراکز دولتی و غیردولتی لالجین می‌توان به انجمن معتادان گمنام، باشگاه بیلیارد، باشگاه ورزشی مسعود، بانک تجارت، بانک رفاه، بانک سپه، بانک صادرات، بانک کشاورزی، بانک ملت، بانک ملی ایران، بانک نصر، بخشداری لالجین، بنیاد قرآن، پاسگاه نیروی انتظامی، پست‌بانک، خدمات ارتباطی، دفتر امام جمعه، شرکت مخابرات، شرکت نفت، شهرداری لالجین، شورای شهر لالجین، صندوق قرض‌الحسنهٔ مهدیه، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کتابخانهٔ دولتی علامه طباطبایی، کمیتهٔ امداد، مؤسسهٔ مالی و اعتباری مهر، مجموعهٔ فرهنگی آوینی و نظام مهندسی لالجین و شرکت همسفر لالجین اشاره کرد.

کشاورزی

 
کشاورزی در لالجین.

شهر لالجین در دشت نسبتاً همواری واقع شده و روخانهٔ قوری‌چای در شمال و رودخانهٔ یکه‌چای در جنوب آن جریان دارد. این منطقه از لحاظ آب‌های زیرزمینی بسیار غنی بوده و ساکنان آن به ایجاد چاه‌های عمیق و نیمه‌عمیق روی آورده‌اند.

موتورهای آب موجود در پیرامون لالجین، آب موردنیاز کشاورزی در این منطقه را فراهم آورده و اغلب ساکنان به کشت انگور، جو، چغندر، سیب‌زمینی، سیر، و گندم اشتغال دارند. پیش‌تر آبیاری باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی شهر از طریق چشمه‌ها، رودخانه‌ها و کاریزها صورت می‌گرفته که هنوز هم برخی از کاریزهای تاریخی مربوط به دورهٔ صفویه در شمال و شمال غرب شهر دیده می‌شوند.

کتاب‌شناسی

  • مهدی‌زاده، مختار. بررسی مسائل صنعت سفالگری در ایران مورد بررسی مسائل صنعت سفالگری لالجین همدان. ۱۳۶۳.
  • پژوهش در خصوص هنر سفالگری لالجین همدان. همدان، ۱۳۷۲. 
  • صابری همدانی، احمد. تاریخ مفصل همدان. همدان، ۱۳۷۵.
  • رسولی، عباسعلی. تکنیک و فرهنگ سفالینهٔ لالجین. ۱۳۷۵.
  • کریمی، اصغر. سفالگری در لالجین. نشریهٔ هنر و مردم.
  • رشیدیان حصاری، حسین. سفالگری لالجین همدان (پایان‌نامهٔ کارشناسی). تهران: دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی، ۱۳۴۹.
  • جاوید، فروغ. سفالینه‌های لالجین (پایان‌نامهٔ کارشناسی ارشد). تهران: دانشکدهٔ هنرهای زیبا، ۱۳۵۲.
  • طرح مطالعاتی بخش لالجین. تهران: بخشداری لالجین، ۱۳۷۶. 
  • میرشکرایی، جواد و صدفی، محمدرضا. طرح نهایی کانون سفالگری در لالجین. ۱۳۵۲.
  • هاشمی، رضا. کوزه‌گران لالجین (پایان‌نامهٔ کارشناسی ارشد). تهران: دانشکدهٔ هنرهای زیبا، ۱۳۴۹.
  • انوشفر و شروه. لعاب، کاشی، سفال. تهران، ۱۳۶۳. 
سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 7:54 ::  نويسنده : علي
 
 

اولین‌های تبریز در تاریخ ایران

اولین چاپخانه، اولین خیابانی که در ایران دارای برق شد، اولین پستخانه و اولین خط انتقال پست و... در تبریز بوده‌اند و به‌همین علت، تبریز شهر اولین‌ها نامیده می‌شود.

عناوین

جهت توضیحات بیشتر در مورد هر مورد، به بخش مربوطه مراجعه کنید.

چاپ و چاپخانه

در مورد اینکه چه کسی ابتدا چاپخانه را در ایران دایر کرد اختلاف است اما اولین چاپخانه سربی با حروف فارسی و عربی توسط میرزا زین العابدین تبریزی در تبریز دایر شد. اولین کتاب منتشرشده توسط این چاپخانه رساله جهادیه میرزاعیسی خان قائم مقام بود. این چاپخانه در سال ۱۲۴۵ تعطیل شد. در آن زمان هنوز واژه چاپ متداول نشده بود و به این دلیل آن را باسمه‌خانه، بصمه‌خانه، مطبعه، دارالطباعه و دارالطبع می‌نامیدند.

بعد از دایر شدن چاپخانه سربی در تبریز، اولین روزنامه شهرستان‌های ایران به نام «روزنامه ملتی» نیز در تبریز منتشر شد که خبری از آن در شماره‌های سال ۱۲۷۵ هجری قمری وقایع اتفاقیه دیده می‌شود.

راجع‌به محل چاپ اولین قرآن در ایران اختلاف نظر وجود دارد. به‌عقیده برخی از مورخین در اواسط سال‌های ۱۱۹۹ هجری شمسی قرآنی توسط میرزاحسین خطاطی شده و توسط میرزا اسدالّله لیتوگرافی (چاپ سنگی) شد، در حالی که کمی قبل از آن میرزا عبدالوهاب به سال ۱۱۹۵/۱۱۹۶ هجری شمسی قرآنی را چاپ کرده بود. گزارش تاریخی دیگر حاکی از آن است که از بین چاپ‌های قرآن که با استفاده از روش لیتوگرافی انجام شده‌اند، اولین در سال ۱۲۱۲ هجری شمسی در تبریز انجام شد.

کتابخانه

کتابخانهٔ عمومی تربیت، نخستین کتابخانهٔ دولتی ایران است که در سال ۱۳۰۰ به همت محمدعلی تربیت در شهر تبریز ایجاد شد. این کتابخانه در ابتدا «کتابخانه و قرائتخانهٔ عمومی معارف» نامیده می‌شد که بعدها به احترام بنیانگذار آن، تربیت نامیده‌شد. در سال ۱۳۳۵ به علت کمبود فضای مطالعه، کتابخانهٔ ملی تبریز تأسیس شد که نسخه‌های خطی کتابخانهٔ تربیت پس از انقلاب به آن منتقل شده‌است. همچنین وقف‌نامه ربع رشیدی که اولین اثر ثبت‌شدهٔ ایران در حافظهٔ جهانی است، در این کتابخانه نگهداری می‌شود.

سینما

اولین سینمای عمومی ایران، به نام سینما سولی (خورشید) در سال ۱۲۷۹ در سالن نسبتاً بزرگی در طبقه دوم آموزشگاه کاتولیک فرانسوی در جنب کلیسای کاتولیک‌ها توسط آنان در تبریز تأسیس شد. تاسیس نخستین سالن سینمای عمومی تهران توسط میرزا ابراهیم خان صحاف باشی در سال ۱۲۸۴ به چهار سال بعد مربوط است.

 
دیپلم ولیقلی دیلفانیان از مدرسه مموریال تبریز

مدرسه

نوشتار اصلی: مدرسه رشدیه

نخستین مدرسه تحصیلات ابتدایی به شیوه نوین در ایران توسط میرزا حسن رشدیه در ششگلان تبریز بنیاد نهاده شد.

میرزا حسن رشدیه در جوانی به بیروت رفت و در آنجا روش آموزش در دبستان‌ها را بررسی کرد پس از آن عازم استانبول شد آنگاه به مصر سفر کرد و پس از بازگشت به تبریز دبستانی به شیوهٔ آنها تاسیس کرد.

مدرسه مموریال نیز از مدارس قدیم شهر تبریز است که توسط آمریکایی‌ها اداره می‌شد.

کودکستان و مدرسه کر و لال‌ها

نوشتار اصلی: جبار باغچه‌بان
 
جبار باغچه‌بان

نخستین کودکستان و نخستین مدرسه کر و لال‌های ایران نیز در تبریز بنیاد گذاشته شد. جبار باغچه‌بان ابتدا در تبریز کودکستانی را تحت عنوان «باغچه اطفال» دایر کرد و به این دلیل خود را باغچه‌بان نامید. صمد سرداری‌نیا در کتاب «مشاهیر آذربایجان» در شرح زندگانی جبار باغچه‌بان می‌نویسد:

مدرسه کر و لال‌ها را جبار باغچه‌بان در سال ۱۳۰۳ با وجود مخالفت‌های زیاد از جمله رییس فرهنگ وقت دکتر محسنی در تبریز دایر کرد. این کلاس جنب باغچه اطفال باغچه‌بان در کوچه انجمن در ساختمان معروف به عمارت انجمن تأسیس شد.

جبار باغچه‌بان اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است. او از سال ۱۳۰۷ خورشیدی علیرغم دشواری‌های وسیع چاپ و کلیشه، چاپ کتاب‌های ویژه کودکان را با نقاشی‌هایی که خود می‌کشید آغاز کرد. یکی از کتاب‌های وی با عنوان «بابا برفی» توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده و شورای جهانی کتاب کودک آن را به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب کرد.

ادبیات نوین

میرزا عبدالرحیم نجارزاده تبریزی معروف به «طالبوف» بنیانگذار انشای جدید نامیده شده‌است. وی با کنار گذاشتن نوشتار ثقیل آن زمان، مطالب خود را با زبانی ساده و بی تکلف نشر داد و بدین ترتیب تأثیر زیادی بر متون فارسی گذاشت. وی به همراه میرزا زین‌العابدین مراغه‌ای در نثر و داستان نویسی و میرزا جعفر خامنه‌ای در شعر نخستین کسان بودند که تحول شگرفی را موجب شدند.

میرزا فتحعلی آخوندزاده بنیانگذار نمایشنامه‌نویسی ایران محسوب می‌شود. آخوندزاده نخستین ایرانی‌الاصلی بود که نمایشنامه‌نویسی را آغاز کرد. وی به دلیل اقامت در تفلیس از طریق سنت تئاتری آنجا با جهان تئاتر آشنا شده و آن را بهترین وسیله برای ترویج افکار نو یافته بود. آخوندزاده با شیوه‌ای متاثر از مولیر، پنج نمایشنامه به زبان ترکی نوشت. همچنین وی با نوشتن نخستین رمان ایرانی با عنوان ستارگان فریب خورده - حکایت یوسف شاه سراج در سال ۱۸۵۷ میلادی پیشکسوت نویسندگان این رشته ادبی نیز به شمار می‌آید.

همچنین میرزا آقا تبریزی اولین نمایش‌نامه‌نویس ایرانی است که نمایش‌نامه‌های فارسی نگاشته‌است.

پول کاغذی

نوشتار اصلی: چاو

در سال ۶۹۳ هجری قمری در دوره گیخاتوخان مغول اولین پول کاغذی به نام چاو در تبریز چاپ شد. اما مردم آن را نپذیرفتند و پس از مدتی چاپ آن متوقف شد.

سکه ماشینی

از سال ۱۲۹۸ هجری قمری ضرابخانه ماشینی به طور رسمی در ایران برقرار و تمام ضرابخانه‌های شهرهای معتبر برچیده شد. فکر ایجاد چنین ضرابخانه، سال‌ها قبل از این تاریخ، یعنی به سال ۱۲۲۲ هجری قمری در زمان ولیعهدی عباس‌میرزا نایب‌السلطنه در تبریز مورد توجه بوده و اقدام به تهیه مسکوک رسمی یا چرخی گردیده ولی به علت گرانی هزینه در حدود ۲۰۰ قطعه سکه سیمین تهیه و ضرابخانه تعطیل شد.

اتاق تجارت

نخستین اتاق بازرگانی ایران نیز در تبریز بنیاد نهاده شده‌است. تاریخ تأسیس اتاق تجارت در تبریز به سال ۱۲۸۵ هجری خورشیدی بر می‌گردد و اولین اتاق تجارت در سطح کشور بوده‌است. اتاق تجارت تهران بعد از اتاق تجارت تبریز بنیاد یافته‌است.

شهربانی

اولین نظمیه یا شهربانی به مفهوم امروزی توسط انجمن ایالتی آذربایجان در سال ۱۳۲۵ هجری قمری در تبریز به وجود آمد. اجلال‌الملک که نماینده انجمن ایالتی آذربایجان بود به سمت نخستین رییس شهربانی انتخاب شد. از جمله کارهای این سازمان انتشار نشریه‌ای بود که به نام «نظمیه تبریز» منتشر شد.

شهرداري

شهرداری تبریز نخستین شهرداری - یا به اصطلاح آن روز، بلدیه - ایران بود که در سال ۱۲۸۷ بنیاد یافت و قاسم خان والی تحصیل کرده دانشگاه سن سیر (saint cyr) فرانسه به عنوان اولین شهردار تبریز انتخاب شد.

تلفن

اولین مرکز تلفن ایران در سال ۱۲۸۰ به همت قاسم خان والی در تبریز ساخته شد که وی چند سال بعد به عنوان اولین شهردار تبریز انتخاب شد.

برق

قاسم خان والی در سال ۱۲۸۱، امتیاز اولین کارخانه برق ایران را برای احداث در تبریز به‌دست آورد. وی در ابتدا توانست اطراف خیابان مجیدی (مجدالملک) را روشن نماید.

کارت اعتباری اتوبوس شهری

اولین شهری در ایران است که اتوبوس‌های شهری آن از کارت‌های هوشمند بدون تماس به جای بلیت‌های کاغذی استفاده می‌کنند.

کارت هوشمند مسابقات فوتبال

اولین شهری در ایران است که برای تماشای مسابقات فوتبال، به جای بلیط کاغذی، از کارت هوشمند غیر تماسی استفاده می شود.

آتش‌نشانی

تبریز نخستین شهر ایران است که دارای آتش‌نشانی است. اولین آتش‌نشانی در تبریز در سال ۱۲۲۱ هجری شمسی هنگامی که نیروهای روسی در تبریز مستقر بودند، ساخته شد. این شهر در حال حاضر دارای ۱۵ ایستگاه آتش‌نشانی است که بر اساس استاندارد جهانی (یک ایستگاه برای هر ۵۰٬۰۰۰ نفر)، شهر تبریز باید ۳۰ ایستگاه داشته باشد

مؤسسه خیریه غیردولتی

اولین و قدیمی‌ترین مؤسسه خیریه غیردولتی در ایران، جمعیت خیریه نوبر تبریز است. این تشکل در سال ۱۳۲۶ توسط عده‌ای از خیرین محله نوبر تبریز با هدف مبارزه با فقر و کمک به مستمندان تأسیس شد و در سال ۱۳۳۱ رسماً به ثبت رسید.

درباره وبلاگ

با سلام و ادب خدمت شما سروران گرامي و عزيز . هدف من از ايجاد اين وبلاگ معرفي و شناساندن اصالت ريشه فرهنگ سنن بزرگان مشاهير و آثارباستاني شهر و روستاهاي اقوام متمدن آذري و ترك زبان مي باشد . ضمنآ بدون هيچ وابستگي به جناح و حزبي مديريت ميشود . خواهشمند است نظرات ارشادي خود را جهت هر چه بهتر شدن وبلاگتون ارائه فرمائيد . منتظرتون هستم . با سپاس
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 2804
بازدید کل : 258356
تعداد مطالب : 1076
تعداد نظرات : 118
تعداد آنلاین : 1



ابزار نمایش عکس تصادفی